ٍ
نمی دانم از درد می گریزی
یا من ؟!
که دستهایم طعم درد می دهد
وصدایم شبیه توبه ی گرگ است !
من از آواره گیِ_ سالهای_ پیش از این با تو حرف زدم
و زندگی مستعارم را
از تناسخ خاطره های ناقصم
به بلوغ دردناکی مبتلا کردم
چه اعتراف سهمناکی بود
وقتی دستهایم برابر صدایت لرزید
و نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید
تو می دیدی چگونه حرفهای تردم
شبیه شعر می شود
و من از ستوه این همه حرف
چگونه زمان را زیر پاهایم له می کنم ؟
من صریح تر از لهجه ی آفتاب سوختم
و این شهامت تلخ را
لای سیگارهایم سوزاندم
تا هیچ نبینم از این نفرین فاصله ها .
من ا ز زل زدن خورشید
روی پنجره بیزارم
و بخشش ابر
یادم داد که ببارم وبگذرم...
آینه ها برای
باقی روزهای تو
تا از انعکاس خنده هایت مست شوی
"بودن یا نبودن "
مسئله این نیست!
"حرف سر _ نیستی و نبودن توست"
پی نوشت : اگر تو نباشی دیگر چه فرق می کند حسرت من طعم قهوه بگیرد یا بوی سیگار!
:: بازدید از این مطلب : 989
|
امتیاز مطلب : 423
|
تعداد امتیازدهندگان : 103
|
مجموع امتیاز : 103